(سرورانم) به راستی در میانتان کسی نیست که از حالت خویش راضی بوده و بدان مطمئن باشد و در بین تان کسی وجود ندارد که حالتی بهتر از حالت فعلی را برای خود تصوّر نکند، [بالفرض] اگر یک دانشمند باشد، در فکر کسی است که از خودش دانشمندتر است؛ و اگر ثروتمندی باشد دربارة شخصی ثروتمندتر از خویش فکر میکند و وقتی به جایی چون آن ثروتمندی که دربارهاش فکر میکرد برسد، یا به مرحلهای همچون آن دانشمندی که در فکرش بود برسد باز هم آرزوی درجهای بالاتر از آن یا موقعیتی والاتر از آن را مینماید و هنوز بدان درجه یا موقعیّت دست نیافته که [ناگهان] نسبت به آن بیرغبت شده تمنّای مقامی بالاتر از آن را در سر میپروراند.
چنانچه شما دانشمندترین دانشمندان، و زیباترین دختران و زیباترین باغها و دلکشترین تصاویر و باشکوهترین ساختمانها را در نظر بگیرید، خواهید دید که فکر بشر به راحتی یک دانشمند بزرگتر و دختر زیباتر و باغ زیباتر و
ساختمان باشکوهتر و تصویر دلکشتری را تصوّر مینماید،... سپس ذهن همچنان در تصوّر مبالغه میکند تا اینکه بر مرتبهای واقع میشود و در جایگاهی قرار میگیرد که مافوق آن جایگاه را تصوّر نمیکند، این است (آرمان).
بنابراین، «آرمان» عبارتست از عالیترین چیزی که ذهن بشر آن را تصوّر میکند... «الگوها» به تعداد مردم و تعداد اشیاء، متعدّد هستند، بر این اساس هر شخصی دارای «آرمان خاصّی» برای خود در زندگی میباشد و هر یک از چیزهای متعدّد نیز دارای صورت کامل خویش میباشند، که با وجود افتراق و تعدد خویش، همگی در سه چیز، جمع شده وحدت مییابند و یکی میشوند که افلاطون به سوی آنها اشاره نموده است، و مردم نیز در هر عصر و در هر مکانی آنان را به دست آوردهاند و بر تعظیم و اجلال آنان اتفاق کرده و آنان را «آرمانها» و اهداف عالی خویش قرار دادهاند، این سه چیز عبارتند از: حق، خیر، زیبایی. این بود «آرمان».
اما «جوانی»... آیا نیازی هست که بنده جوانی را تعریف کنم؟
جوانی زندگی است و زندگی جوانی است (رایحههای بهشت در جوانی است).
خلق العیش فی المشیب ولو کا
|
|
ن نضیراً وفی الشباب جدیدة
|
سرورانم، جوانی تنها آبادی در میان صحرای زندگی، بهار سال عمر و لبخند زیبایی بر لبهای گرفته روزگار است.
نظرات شما عزیزان:
|